- ۱ نظر
- ۰۵ آذر ۰۲ ، ۱۱:۱۸
در یک کشور کوچک به نام "نفتوزیل"، یک منبع بزرگ نفت وجود داشت این نفت به شدت مورد توجه کشورهای جهانی بود و به عنوان یک منبع بزرگ درآمد برای نفتوزیل شناخته میشد در نفتوزیل همه چیز بر پایه نفت بود.
حتی پول رایج نفتوزیل، بطری های کوچک نفت بود. اما از پس معامله های کلان نفت چیزی به مردم نفتوزیل نمی رسید. برای همین مردم نفتوزیل بسیار فقیر بودند و دولت نفتوزیل پول نفت را به کیسه های خود و نزدیکانش سرازیر می کرد.
یک روز، یکی از شهروندان به نام ایرج میرزا ملقب به آندرس، راهی دفتر معاملات نفت شد. او با بطری خالی به دفتر آمد و تقاضای بوی نفت کرد. کارمندان دفتر نفت به او نگاه کردند و تعجب کردند. آندرس به آرامی گفت:
براساس مدلی که برای پیش بینی نرخ ارز بدست آوردم، و طی چند سال گذشته نشان داد که قدرت توضیح دهندگی خوبی دارد (با خطای کمی درست پیش بینی می کند) مجددا دست به پیش بینی زدم. براساس این پیش بینی ها، متوسط نرخ ارز در سال 1402 بالای 51 هزار تومان تخمین زده شد. متوسط سال 1403 نیز بالای 61 هزار تومان بدست آمد. (سناریوی عدم توافق)
در همین سناریو تا پایان سال 1407، بالاترین آستانه ای که برای قیمت دلار محاسبه شده است، 204 هزار تومان است.
براساس مدل برابری قدرت خرید نرخ فعلی 70 هزار تومان محاسبه شد اما این مدل تخمین درستی بدست نمی دهد و محاسبات آن سرانگشتی است. لذا قابل اعتماد نیست.
مامورین کا.گ.ب در تمامی سطوح شرکت ملی نفت نفوذ کرده اند. این مامورین به شکلی ساختارمند در حال نابودی صنعت نفت در تمامی سطوح آن هستند. پروژه این مامورین به قدری محرمانه است که بعضا از حضور همکاران خود در بخش های مختلف شرکت نفت بی اطلاعند. در ادامه قسمتی از دستور العمل های "به کلی سرّی" لو رفته از این مامورین که به دست ما رسیده است را منتشر می کنیم.
پس از مدت زیادی انتظار کلافه کننده، پیام رمز دریافت شد، بر روی تکه ای از فولاد که در چند لایه بسته بندی و جعبه خاصی که شمارنده معکوس داشت، پنهان شده بود. همان اندازه که متن رمز کوتاه و واضح بود، پیام آن نا مفهموم بود.
شاخص قیمت، شاخص بورس، شاخص فلاکت و الی آخر. خیلی از این شاخص ها آنقدر پیچیده هستند که گاهاً درک آنها برای متخصص های همان رشته هم سخت می شود. در ادامه میخواهم با مطرح کردن یک معمای فانتزی شما را متوجه شاخصی کنم که نشان می دهد آیا تا به امروز خوب زندگی کرده اید یا خیر؟
فرض کنید در یک شب زیبا و رویایی در کنار ساحلی چشم نواز و خلوت قدم میزنید، پایتان به چراغ جادو می خورد آن را برمیدارید و غول چراغ از آن بیرون می آید
در سرزمین قصه ها پادشاهی در کاخ با شکوهش زندگی می کرد. با اینکه خادمان با پرهای بزرگ بادش می زدند، برایش نوشیدنی ها و خوراکی ها می آوردند، به شکار می رفت و گاهی هم در باغ قدم می زد، اما روزهایش بسیار خسته کننده شده بود. از تکرار روزها حوصله اش سر رفت و با خود گفت: «چکار کنم زندگی را از این خمودی خارج سازم تا شور و هیجانی هم وارد جامعه کرده باشم».
فکر کرد جنگی رابیاندازم، یا به جایی لکشرکشی بکنم، آسیاب بادی را ناپدید کنم، یا مالیات ذرت را زیاد کرده و دهقان های معترض را سرکوب کنم، یا شهر را آتش بزنم و از بالای تپه نگاهش کنم، یا بگویم هر کس بتواند در ماه قدم بزند دخترم را به او میدهم، یا جشنی بر پا کنم و همه مردم را یک لیوان شربت مهمان کنم؟!
چشمش به دامن نخ نمای وزیر افتاد، ریشی خاراند و یادش آمد برای این گنده فرمایشات خزانه بسیار خالیست. باید تفریح ارزانتری یافت.
با وزیر حاذقش مشورتی کرد و به این نتیجه رسیدند ...
ادامه در صفحه روزنامه آسیا کلیک کنید
رد پای خرس جنگلی در گزارش انجمن اقتصاد ایران!
در گزارشی که توسط موسسه مطالعات و پژوهش های بازرگانی، براساس تلقی اساتید و صاحبنظران انجمن اقتصاد ایران تدوین شده است، به مهمترین چالش ها و راهکارهای خروج از آنها در کنار شرح صحیحی از وضعیت اقتصاد ایران پرداخته است.
در این گزارش بر وخیم تر شدن وضعیت تحریم ها، ناترازی بودجه، بانک ها و صندوق های بازنشستگی، مسکن، محیط زیست و ... طی دهه اخیر تاکید شده است. در بخش پایانی این گزارش به ارائه راهکار هایی برای چالش های مطرح شده پرداخته است.
ضمن تشکر از تهیه کنندگان این گزارش که وضعیت اقتصاد ایران را به روشنی توضیح می دهد؛ در بخش "د" این گزارش، با عنوان «راهکارهای پیشنهادی جهت رونق تولید در سال 1402» موردی دیده می شود که من را یاد لطیفه ای انداخت. ...
ادامه در لینک 🔰
روی صندلی چوبی، روبه روی آینه نشست و موهای موج دار و بلندش را رها کرد. عطر را روی بدن ظریفش پخش کرد و نیم نگاهی به من میکرد. نگاهی مثل انتظار شاید انتظار برای یک بوسه بر پیشانی یا شانه زدن موهای بلند و پر پیچ و تابش. بلند شد و سمت پنجره رفت. مثل همیشه شروع به ایراد گرفتن از من کرد.
- این پرده ها رو بکش کنار تا خونه اینقد تاریک نباشه
ما در کردستان و در دو طرف دامنه های زاگرس، تنوع غذاهای شمال ایران را نداریم. با این حال اینگونه هم نبوده که از گرسنگی برگ درختان و گیاهان کوهی را بخوریم؛ که البته می خوریم و برای آنکه خودمان را دلداری بدهیم برایشان اسم هم انتخاب کرده ایم و به آنها دُلمه و کنگر و گیلاخه و لوشه و اسفناج و کاردو می گوییم! تازه از این سبزی ها لای خمیر نان ریختیم و کلانه را اختراع کردیم. به قول یکی از دوستانم که برای اولین بار کلانه می دید، گفت: «اولین کسی که این کار را کرد با خودش چه فکری کرد؟!»
نمیدانم به چه دلیل آن قدیم ها زمانی که من خردسال بودم