وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

شبِ فرشته ها در شین آباد 👼

 

 دیگه نمترسم. این دفه از پسش برمیام. همینجا میشینم بقیه ناممو مینویسم و منتظر میمونم قرصا اثر کنن ... کاش سر و کله غریبه زودتر پیداش بشه...

 

 

 

-شیرن حواست کجاست؟

- از چهارشنبه خوشم نمیاد.

- چرا چهارشنبه که خوبه.

 - شادی ابراهیمیان؟

- حاضر...

-هیس، داره اسمارو میخونه!

- آسیه ابوبکری؟

- حاضر ...

- کوثر احمدزاده؟

-حاضر ...

- آمنه اسماعیل پور؟

- حاضر ...

 

 

 

به صدای بازیشون حسودیم میشه... کاش منم باهاشون میخندیدم... خدا رو شکر چند دقیقه بیشتر به رهایی باقی نمونده. دلم برای اینجا تنگ نمیشه؛ غیر از اون گربه سفیده اینجا دیگه هیچی ناز نیست. من چیزی برای از دست دادن ندارم... . چیزی برای بدست آوردن چی؟! بسه بهم دروغ نگو...! پلی برای برگشت نمیذارم. آه، چه پلی شیرن... چه پلی...؟! اینجا کسی منتظرم نیست. منتظرت نیست؟! پس گریه ت برای چیه؟! دست از سرم بردار. 

 

 

- سمیرا اسماعیلی؟

- حاضر...

- فریده امیدوار؟

- حاضر...

- مبینه پرکم؟

- حاضر...

- نگار پری موزه؟

- حاضر...

 

 

 

-... بعدم چتاشو پاک کرد! بلاکم کرد!

- مگه نگفت دوستت داره؟ تو که میگفتی پسر خوبیه! شیرن گیان، گریه نکن ...!

 

 

- مرواید حمزه؟

- حاضر...

- اسما دروی؟

- حاضر...

- آمنه راک؟

- حاضر...

- آسیه رسولی؟

- حاضر...

 

 

 

لطفا بذارین من از این مدرسه برم. وقتی بهشون درس میدم نمیتونم تو صورتاشون نگاه کنم، نمیدونم... شاید خجالت میکشم ازشون... راستش... راستش... میترسم ازشون، نه اینکه بترسم، میترسم وقتی باهاشون حرف میزنم ترحم تو چشام پیدا بشه، غیر عادی باهاشون برخورد کنم! دلمم براشون میسوزه ها... ولی از اینکه نمیتونم کمکشون کنم خودمو سرزنش می کنم. 

- یه لحظه صبر کن...! ...کی پشت دره؟؟ چرا سر کلاست نیستی دختر؟؟ 

 

 

 

 - سیما شادکام؟

- حاضر...

- کانی شریفی؟

- حاضر...

- ناهید شریفی؟

- حاضر...

- نادیه صالح؟

- حاضر...

 

«نگاهشان از هر آتشی که دیده ام سوزان تر است. هر نگاهشان زخم است به عمق قلبم. دلم برای دوست داشته شدن تنگ شده است. این یک کابوس است، میخواهم از آن بیدار شوم. حتی معلم مهربان وقتی می گفت: «شما خیلی زیبا هستید...» حالت حرفهایش مصنوعی می شد.»

کاش قرصها زودتر اثر کنن. کاش غریبه زودتر از راه برسه. دلم میخواست از اول پیش سارینا و سیران می بودم. این دیگه چیه اینو قبلا دیده بودی! نه ندیده بودم!

 

 

 

- آرزو طاهر آریایی؟

- حاضر...

- ستاره عالیه؟

- حاضر...

- لیلا کریمی؟

- حاضر...

- مهناز محمدپور؟

- حاضر...

- آقای خضری اجازه؟ سردمونه!

-... 

 

 

«امروز روز تولد مرگ من است. مادر ای کاش اثر انگشت داشتم تا روی نامه برای یادگاری انگشت میزدم، افسوس، به جای آن اشک هایی که روی نامه ریختند را از من بپذیر. امروز همان روز سیاه و سرخ است، همان چهارشنبه نحس و سیاه پاییز، که بال و پر فرشته ها سوخت، این روز تصادفی نیست.» من میگم تا دیر نشده تلفنو بردار بهشون زنگ بزن. حرفاتو گوش نمیدم. داری برای هر دومون تصمیم میگیری! خفه شو از توی سرم بیا بیرون نمیخوام صداتو بشنوم.

 

 

 

- سیما مرادی؟

- حاضر...

- یادگار مصطفی نژاد؟

- حاضر...

- اسرین معروفی؟

- حاضر... 

 

 

 

- تو که میدونی چقد گرونه؟ به خدا به هر دری زدم... غم خودش از یه طرف، غصه...

-اون هر چی باشه دختر قشنگ ماست نادر.

- هیس، فکر کنم پشت دره. 

 

 

 

«مادر زیبایم، دوست نداشتم به خاطر چشم من به دکتر التماس بکنی. دوست نداشتم اشک هایت را ببینم.» من این روزو انتخاب نکردم اون منو انتخاب کرده. من و رویاهام سال ها پیش تو همین روز تموم شدیم. رویاها هستن تو هم هستی...  آخه خدا چرا ما؟ سرم چقد گیج میره خدا. سردمه... این ابر سیاه از کجا پیداش شد ... بازم حضور غریبه رو احساس می کنم. من نمیخوام غریبه رو ببینم... زشت و ترسناکه!

 

 

 

- سمیرا معروفی؟

- حاضر...

- سوزان ملّامینی؟

- حاضر...

- فائزه ملو؟

- حاضر...

 

 

 

- دستتم سوخته؟

- آره ...

- مال تو هم هنوز درد داره؟

- آره ...

- چشم چپشو به احتمال زیاد از دست میده، البته میتونیم براش پروتز بذاریم. 

- آقای دکتر خواهش میکنم چشم منو بهش بدید. خواهش میکنم ...

 

 

 

- همچین بودجه ای نداریم براشون. وعده الکی هم بهشون نده.

- پس چی بهشون بگیم؟ این همه خانواده تا اینجا اومدن، کمک میخوان.

- خودت یه چیزی بهشون بگو نمیدونم.

 

 

 

- دختر خوشگلم ... دختر قشنگم... قربونش برم. امسال میری مدرسه.

- مامان برم مدرسه دکتر میشم؟

- آره مامان جان ...

- دکتر بشم لباس سفید میپوشم؟ مثل فرشته ها؟

- آره مثل اونا خانم دکتر قشنگم... عزیز دلم... شیرنکم...

 

 

 

«مادر راستش را بخواهی بعد از این همه سال که هر روزش را مانند جنگجوهای قهرمان، قوی بودم و جنگیدم، اکنون خسته و زخمی شده ام. دیگر رمقی برای پای امیدم باقی نمانده است. ای کاش فقط احساس تنهایی می کردم، اما جنگجو شمشیرش را با اشک و در تنهایی تیز می کرد. هر صبح که در آینه نگاه میکنم انگار اولین بار است خودم را این شکلی میبینم، صدایی توی سرم جیغ می کشد. عادی نمی شود. دوست داشتنِ من برای دیگران دشوار بود. دیگر قوی بودن سخت ترین کار است.»

 

 

 

- کمک ... کمک ... آقای خضری ...

- دخترا اون تو گیر افتادن ...

- باید دیوارو خراب کنیم...

- خدایا خودت کمک کن ...!

 

 

«آخرین جمله ها را از ته قلبم برات می نویسم. "دوستت دارم مادر". همه شما را دوست می‌دارم، همانگونه که همیشه دوست داشته ام. برای اینکه همه این سالها تحملم کردید، با محبت بودید و خواستید قوی بمانم، ممنونم. کاش می توانستم برای آخرین بار، بغل های گرم خداحافظی را از تک تکان هدیه میگرفتم و گونه هایتان را میبوسیدم. می دانم این کار منصرفم می کند، تن سردم را بغل کنید برایم کافی است. چشمانم دارد سیاهی میرود. بیشتر از این نمی توانم برایت بنویسم. سقف و دیوارهای اتاق روی سینه ام سنگینی می کند. به زودی صدای غرش های آن غریبه ترسناک را در آسمان می شنوم که بالای پشت بام می نشیند و با صدای مهیبی سقف و دیوار را باز می کند و من را با خودش می برد.»

 

 

 

- شیرن گیان، شیرن... شیرن بیدار شو! شیرن گیان تو روخدا بیدار شو دخترم! ای خداا به دادم برس...

 

- سارینا رسول زاده؟

- ...

- سیران یگانه؟

- ...

- آقا اجازه؟ اونا امروز نمیان...

 

 - چقد دیر کردی غریبه! خیلی وقته منتظرم!

- میبینم که دیگه از من نمیترسی!

- از دفه قبلی تا الان فهمیدم دنیای اینجا حتی از قیافه و صدای تو ترسناکتره!

- ها ها ها... دفه قبلی که اومدم از دیدن گربه هایی که دور و برم پرسه میزنن نزدیک بود زهره ترک بشی! میبینم شجاع تر شدی دختر!

- اینا گربن؟! اینا که فقط چشمن!

- آره اینا گربن! تو فقط چشماشونو میبینی. تعجب نکن تو خیلی چیزا رو نمیتونی ببینی! گربه ها رو دوست داری؟!

- اوهوم! فک کنم اونا هم دوستم دارن.

- آره فکر کنم حق با توئه.

- منتظرت بودم! اما دلم برای تو و این لحظه تنگ نشده بود. 

- هممم خب منم خیلی دوست نداشتم دوباره سقف و دیوار اتاقتو بشکافم، اما به رسم ادب باید بگم از دیدنت خوشحالم. خب ... بیا ...این جعبه رو بگیر دختر آفتاب! لباس های نو برات آوردم.

- من از مار سیاه میترسم غریبه، بهش بگو نگام نکنه.

- کاری با تو نداره!

- این لباسا نو نیست نمیخوامشون.

- ها ها ها ... تا حالا هیشکی اینجوری با من حرف نزده بود دختر. مثل دفه قبلی لوس و شیرین زبونی! هوووم امروز لباس بهتری همرام ندارم!

- بازم با درشکه و گربه ها میریم؟

- بله دختر آفتاب، همه چی خوب یادت مونده! اما از یه مسیر دیگه، دو نفر منتظرتن!

 

 

 

 -شیرن جاودان؟

-...

آقا اجازه...؟...

 

 

 

 - شیرن... شیرن گیان... 

- سیران، سارینا... شماها چقد خوشگلین.

- دست ما رو بگیر... باید از دروازه های ابرستانِ طوفان رد بشی... اونا به زودی بسته میشن!

- چقد لباساتون قشنگه دخترا. شماها بال دارین. میتونین پرواز کنین؟ً! منم از این بالها درمیارم؟! شما اینجا زندگی میکنین؟! اینجا پیش خداست؟!

- من و سیران تا دروازه ها باهات میایم!

- اون چیه سارینا؟

 

 

 

 برکه زمرد

- قبل از اینکه پرواز کنیم بیا خودتو توی برکه زمرد ببین شیرن!

- به اندازه کافی قبلا خودمو دیدم نمیخوام ببینم...

- اشکالی نداره...، بیا ...، حالا با دستت آب برکه رو کنار بزن...

- این منم سارینا؟ چقد خوشگل شدم! چجوری این کارو کردی؟

- همیشه این شکلی بودی دختر! آینه ها حسودن، اونا همه چیزی که ما هستیمو نشون نمیدن.

- چه نسیم خوش رنگی میاد

 

 

 

 مزرعه منتظر

- از این طرف شیرن گیان. باید سمت اون دشت ها پرواز کنیم.

- چه مزرعه قشنگی، چه دشت بزرگی، سیران این خوشه های گل گندم چرا اینقدر بی قرارن؟ چقدم قشنگ رو به آسمون دستشونو دراز کردن طفلکا. 

- خوشه های گل گندم منتظر دستای دروگرن. اونا گندمای معمولی نیتسن، فقط یه قهرمان میتونه اونا رو درو کنه.

 

 

 بید خشکیده

- اون درخت چرا غمگینه؟ بیچاره خشکیده!

- اون یه زمانی خیلی سرسبز بود، صدای خنده و شادی غنچه های زیر چترشم همیشه بلند بود.

- الان که شاخه هاش خشکیدن، غنچه های دور و برش از غصه پژمرده شدن.

 

 

 

 آبشار ابریشم

- ادامه راهمون از بالای رودخونه نقره ای میگذره  

- چقد رنگای آسمون قشنگه میتونم لمسشون کنم

- رسیدیم آبشار ابریشم هزار رنگ!

- اون آبشاره؟ چرا نشسته زانوشو بغل کرده؟ چه اشکی میریزه طفلک! چی شده؟!

- رودخونه نقره ای از سقوط میترسه،

- نمیخواد قبول کنه این راهو اومده تا از درّه سقوط کنه.

- تو که گفتی هزار رنگه اینکه رنگش پریده.

- رودخونه باید سقوطو بپذیره تا رنگاش بدرخشن. 

 

 

 شاپرک کوه کوهستان معلّق

- روبرومون پشت ابرا کوهستان معلقه. به سمتش پرواز میکنیم! 

- اونجا میتونی شاپرک کوچیکو ببینی.

- خوشت میاد ازش.

- وای دخترا، قطره های بارون دست همو گرفتن، سمت آسمون پرواز میکنن... چه رنگای جادویی دارن... صداشونو دوست دارم ...

- هر قطره یه الماس از جنس ستاره ست، که صدای خاطره ها رو تو خودش داره 

- وای خدا این چیه میاد سمتون چقد بزرگ و زشته، میترسم!!

- نترس شیرن این اژدهای سرخه، محافظ کوهستانه!

- شاپرک افسار اژدها رو با یه تار مهتاب بسته، کسی رو اذیت نمیکنه.

- شاپرک ازش نمیترسه؟

- شاپرک اژدهای کوهستانو رام کرده.

 

 

 

 تکشاخ کهکشان

- باید بالاتر پرواز کنیم. 

- شیرن گیان، از توی ابر و باد رنگی کهکشان رد میشیم

- چقد اینجا ستاره داره! 

- تکشاخو میبینی وسط اون شلوغی با غرور پرواز میکنه؟

- آره، این همه ماهی طلایی و پرنده های رنگارنگ چرا دور و برش میچرخن؟

- تکشاخ با یه بوم شکسته و رنگای سیاه و سفید یه نقاشی رنگارنگ از زندگیش کشیده!

- نقاشیش مثل آب، زلاله مثل رنگین کمون، خیال انگیزه، مثل ستاره ها می درخشه. ماهیا و پرنده ها اومدن ستایش خودش و نقاشیش.

- باد داره تندتر میشه. 

 

 

 

 میدان نبرد فرشته طاووس 

- دیگه چیزی نمونده به دروازه های ابرستانِ طوفان برسیم

- اون دوتا اون پایین چرا با هم میجنگن؟ چرا کسی فرشته رو نجات نمیده؟ اون دیو داره بال فرشته رو میشکنه!

- فرشته طاووس و اهریمن همیشه در حال نبردن، هر زمان ناامیدی ها زیاد میشن، اهریمن به فرشته چیره میشه.

- ما همیشه نبرد اونها رو نگاه می کردیم و همیشه فرشته پیروز بود. تا اینکه امروز دیدیم اهریمن فرشته رو زمین زد و بالهاشو بست. 

- فرشته منم؟

- هر دوشون توی شیرن، هر چیزی که اینجا میبینی شکلی از توئه، گذشته و آینده.

 - باید ادامه بدیم شیرن ... دروازه ها بسته میشن.

 

 

- رسیدیم

 - شیرن گیان...، دوست خوبم...،

- از اینجا به بعدو خودت باید بری...

- بالهاتو بیشتر از همیشه باز کن... 

- با چشمای قلبت نگاه کن...

 - فقط کافیه خودتو به هیاهوی ابرستانِ طوفان بسپاری...

- گندم ها رو درو کن ...

- غنچه های پژمرده رو نوازش کن ...

- از درّه ها سقوط کن ...

- اژدهای کوهستانو رام کن ...

- زندگی رو نقاشی کن ...

- لطفا از دروازه درست رد شو

 

- شیرن جاودان؟

- ... آقا اجازه ...

 

 

 

- شیرن گیان، خودتو به ابرستان طوفان بسپار، صدای دوست داشته شدن رو به یاد بیار ...

 

 

 

لای لای، لای لای، روله گیان لای لای / لا لا لا لا، فرزند عزیزم لالایی

روله‌ی خوشه ویست بینایی چاوم / فرزند دوست داشتنی ام، نور چشمانم

هیزی ئه‌ژنوم و هیوای ژیانم / توان زانوهایم و امید زندگی‌ام

هه‌تا دییته‌وه هه‌ر چاوه‌ریتم / تا برگردی چشم به راهت هستم

هه‌لورکی منالیت هه‌ر راده‌ژه‌نم / گهواره خالی بچگی‌ات را  تکان می‌دهم

لای لای نه مامی ژیانم / لالا لالایی ای نهال زندگی‌ام

من وینه‌ی باخه‌وانم / من مانند باغبان هستم

به دل چاودیریت ده‌که‌م / با دلم از تو مراقبت می‌کنم

هه سته ده‌ردت له گیانم // بیدار شو دردت به جانم

هه سته ده‌ردت له گیانم / بیدار شو دردت به جانم

هه ی لایه لایه لایه کورپی شیرینم لایه / ای لالایی لالایی فرزند شیرینم لالایی

 

 

 

  

- بابا... بابا مژدگونی بده... شیرن چشاشو باز کرد!

 

 


ئه ی به ر خوله ی شیرینم؛ ئاواتی هه موو ژینم / ای فرزند شیرینم؛ آرزوی تمام زندگیم
شه وی تاریک نامینی تیشکی روژ دیته سه‌ری / شب تار نمیماند نور سپیده بالا می آید
هی لایه لایه لایه کورپه‌ی شیرینم لایه / لالایی لالایی نوزاد شیرینم لالایی

هه‌سته ئاسو رووناکه دیاره وه‌ک خور رووناکه / بیدار شو افق روشن است، آشکار و پیدا، مانند آفتاب روشن است

دیاره وه ک خور رووناکه / آشکار و پیدا، مانند آفتاب روشن است.

 


 

نظرات  (۷)

  • رسول نجارقابل
  • عالی بود 

    با قلم زیبایت ، یک درصد عمق درد و اندوه شان را درک کردم.

    اما همان 1٪ هم می‌سوزاند...

  • امین فروغی
  • خدا بگم چیکارت نکنه اشکمو درآوردی صابر جان

  • سعید شریفی
  • چقد زیبا بود انگار خودمو جاشون حس کردم و  عمیقا دردشونو حس کردم 

     

    قلمتان مانا!


    من با خواندن این متن اشک در چشمانم حلقه زد، البته دیگر از حلقه گذشته و دارم  به پهنای صورت اشک میریزم. اندکی از این حسی که آدم میتواند پس از چنین حادثهای به خودش داشته باشد را درک کردم، دردش به جانم رخنه کرد و اشکم را درآورد.

  • نوش آفرین
  • چه قلمی.  عالی بود...  خیلی خیلی غمگین بود و در عین حال تکرار اسامی بین هر بخش از متن باعث میشد فرصت بیشتری برای سوگواری داشته باشیم برای چیزی که خوندیم... 

  • معتصم محمودی
  • تلاطم احساس و اندوه در این متن موج میزنه. دست مریزاد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی