وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «داستانک ها» ثبت شده است

نزول برکات نفت در آسمان: از پول نفت تا بوی نفت ⛽

در یک کشور کوچک به نام "نفتوزیل"، یک منبع بزرگ نفت وجود داشت این نفت به شدت مورد توجه کشورهای جهانی بود و به عنوان یک منبع بزرگ درآمد برای نفتوزیل شناخته می‌شد در نفتوزیل همه چیز بر پایه نفت بود.

حتی پول رایج نفتوزیل، بطری های کوچک نفت بود. اما از پس معامله‌ های کلان نفت چیزی به مردم نفتوزیل نمی رسید. برای همین مردم نفتوزیل بسیار فقیر بودند و دولت نفتوزیل پول نفت را به کیسه های خود و نزدیکانش سرازیر می کرد.

یک روز، یکی از شهروندان به نام ایرج میرزا ملقب به آندرس، راهی دفتر معاملات نفت شد. او با بطری خالی به دفتر آمد و تقاضای بوی نفت کرد. کارمندان دفتر نفت به او نگاه کردند و تعجب کردند. آندرس به آرامی گفت: 

ادامه در صفحه روزنامه آسیا 🔰🔰🔰

از کجا بدانیم خوب زندگی کرده ایم یا نه؟ 🌊 شاخص معامله بزرگ

شاخص قیمت، شاخص بورس، شاخص فلاکت و الی آخر. خیلی از این شاخص ها آنقدر پیچیده هستند که گاهاً درک آنها برای متخصص های همان رشته هم سخت می شود. در ادامه میخواهم با مطرح کردن یک معمای فانتزی شما را متوجه شاخصی کنم که نشان می دهد آیا تا به امروز خوب زندگی کرده اید یا خیر؟

معامله بزرگ:

فرض کنید در یک شب زیبا و رویایی در کنار ساحلی چشم نواز و خلوت قدم میزنید، پایتان به چراغ جادو می خورد آن را برمیدارید و غول چراغ از آن بیرون می آید

چگونگی خلق یک شگفتی از هیچ 😨 (عجیب ترین چیزی که دیده اید چیست؟)

در سرزمین قصه ها پادشاهی در کاخ با شکوهش زندگی می کرد. با اینکه خادمان با پرهای بزرگ بادش می زدند، برایش نوشیدنی ها و خوراکی ها می آوردند، به شکار می رفت و گاهی هم در باغ قدم می زد، اما روزهایش بسیار خسته کننده شده بود. از تکرار روزها حوصله اش سر رفت و با خود گفت: «چکار کنم زندگی را از این خمودی خارج سازم تا شور و هیجانی هم وارد جامعه کرده باشم».

فکر کرد جنگی رابیاندازم، یا به جایی لکشرکشی بکنم، آسیاب بادی را ناپدید کنم، یا مالیات ذرت را زیاد کرده و دهقان های معترض را سرکوب کنم، یا شهر را آتش بزنم و از بالای تپه نگاهش کنم، یا بگویم هر کس بتواند در ماه قدم بزند دخترم را به او میدهم، یا جشنی بر پا کنم و همه مردم را یک لیوان شربت مهمان کنم؟! 

چشمش به دامن نخ نمای وزیر افتاد، ریشی خاراند و یادش آمد برای این گنده فرمایشات خزانه بسیار خالیست. باید تفریح ارزانتری یافت.

با وزیر حاذقش مشورتی کرد و به این نتیجه رسیدند ...

ادامه در صفحه روزنامه آسیا کلیک کنید

ما در کردستان و در دو طرف دامنه های زاگرس، تنوع غذاهای شمال ایران را نداریم. با این حال اینگونه هم نبوده که از گرسنگی برگ درختان و گیاهان کوهی را بخوریم؛ که البته می خوریم و برای آنکه خودمان را دلداری بدهیم برایشان اسم هم انتخاب کرده ایم و به آنها دُلمه و کنگر و گیلاخه و لوشه و اسفناج و کاردو می گوییم! تازه از این سبزی ها لای خمیر نان ریختیم و کلانه را اختراع کردیم. به قول یکی از دوستانم که برای اولین بار کلانه می دید، گفت: «اولین کسی که این کار را کرد با خودش چه فکری کرد؟!»

نمیدانم به چه دلیل آن قدیم ها زمانی که من خردسال بودم

اقتصاد کوچه 🍞 چیزهایی که بالاجبار به ما مربوط می شوند.


در کنار «تحلیل تاکسی» میخواهم باب دیگری از اقتصاد را برایتان باز کنم به اسم «اقتصاد کوچه». بی راه نیست اگر بگویم اقتصاد بیشتر از آنکه به بررسی روابط بین سرمایه گذاری، تولید ناخالص داخلی، صادرات، نرخ بهره، بانک مرکزی و این جور چیزها بپردازد، درباره قیمت مرغ، کرایه تاکسی، نان باگت، پوشک و نوشابه است. اقتصادخوانده ها حتما خاطرشان هست اولین مثال های درس اقتصاد درباره سیب و گلابی و کره و نان است و از بررسی کردن دو کشور فرضی که فقط دو کالا تولید و تجارت می کنند چقدر لذت میبردیم. گذشته از آن اقتصاد چیزی غیر از «تلاش برای درکـ» و «مدل سازیِ» رفتار «منطقی» افراد در یک جامعه با روابط پیچیده انسانی است. در این جامعه تصمیمات فردی و گروهی تحت تاثیر عوامل بسیار زیادی قرار می گیرد اما در مدل سازی ها تنها اثرگذارترین عوامل بررسی می شوند.

با این مقدمه به اقتصاد کوچه برمی گردیم تا ببینیم در کوچه ما چه می گذرد و چه چیزهای بی ربطی که به ما هیچ ربطی ندارند، ناجوانمردانه به ما مربوط می شوند (اگر شما هم با خواندن این جمله یاد جواد خیابانی افتادید، سلام!).

جشن ناکامی 🍕 شد شد، نشد میریم پیتزا میخوریم!

دیگو روی چهارپایه بلند کافه کنار پنجره نشسته بود، سرش را بین دو دستش گرفته بود و خیره به صفحه موبایل، نمودار قرمز رنگ دلار را که به سمت بالا بود در بُهتی آمیخته با ناامیدی نگاه می کرد! ایزابلا، درِ کافه را باز کرد و به سمت دیگو رفت، کیف دستیش را روی میز گذاشت، سلام کرد و جوابش را به سردی گرفت.

دیگو: یا حواری هشتم، ایزابلا چه خاکی به سرمون بریزیم؟ یه دلار امروز شد 255 پزو! نرخ فردایی دلار 260 تا ست!

ایزابلا دستش را روی موهای دیگو کشید:

قدردانی از مرد اخموی دانا 😦

صبح کله سحر ایمیلو باز کردم دیدم واحد آموزش شرکت برام یه دوره آموزشی فرستاده ، عکس یه آدم اخمو هم کنارش گذاشته!

🔰نام دوره: تجزیه و تحلیل صورت های مالی

🔰 مدرس: محمدرضا شمس

🔰 محل برگزاری: هاب

آخه چقد تحلیل صورت مالی یاد بگیرم؟! خدایا بسه دیگه...! خسته شدیم دیگه ...! 

پنجره بی رحم 🏠


این داستان را گوش کنید 🔊

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

 دانلود فایل صوتی با کیفیت

دوستان این داستان کوتاه صرفاً یک تمرین از کلاس نویسندگی بوده، طرح و فضای داستان به ما دیکته شده بود، لطفا اینقدر نگران نشید! 😄


آنقدر با سنگریزه به پنجره اتاقت میزنم تا دل سنگت به رحم بیاید. زیر باران می مانم، آنقدر می مانم تا از پنجره نگاهم کنی. می دانم آنقدر بی رحم نیستی که شکستن غرورم را تماشا کنی، که گریه هایم را ببینی، اما قسمت میدهم پشت پنجره بیا بگذار سایه ات را لااقل ببینم. من دیگر نمی توانم این سرگشتگی را با خودم این طرف و آن طرف ببرم.

شبِ فرشته ها در شین آباد 👼

 

 دیگه نمترسم. این دفه از پسش برمیام. همینجا میشینم بقیه ناممو مینویسم و منتظر میمونم قرصا اثر کنن ... کاش سر و کله غریبه زودتر پیداش بشه...

 

 

 

-شیرن حواست کجاست؟

- از چهارشنبه خوشم نمیاد.

- چرا چهارشنبه که خوبه.

 - شادی ابراهیمیان؟

- حاضر...

-هیس، داره اسمارو میخونه!

دینگ دلبر

دینگ دلبر

 

علی یکی از دوستان من است اون مانند هر جوان دیگری مال همان دوره ای است که روی دیوار ها با شابلون و اسپری مشکی می نوشتند: «چه پسر چه دختر، دو بچه کافیست». پر واضح است که این جمله ی هشدار دهنده، از نوشداروی بعد از مرگ سهراب هم بی خاصیت تر بود. چونکه علی به برکت تلاش های پدر و مادرش، 8 خواهر و برادر تنی و 3 عدد هم ناتنی دارد. علی فرزند آخر خانواده در این سلسله است.

 

کمی فضای خانه و خرده فرهنگ های خانواده علی را برایتان ترسیم کنم