شب هزار و یکم - مرجان و سلطان 👰
در سرزمین صحرا، پادشاهی حکومت می کرد که بخاطر خیانت ملکه، کینه بزرگی در دلش ریشه کرده بود و برای انتقام خیانت همسر خود، هر شب با دختری باکره میخوابید و در بامداد دستور اعدامش را می داد.
شهرزاد که دختر وزیر اعظم بود، زمانی عشق کودکانه ای به شاه داشت. پدر شهرزاد نیز که به سمتگری شاه در حق زنان اعتراض کرده بود قربانی خشم شاه شده بود. شهرزاد میخواست راه پدرش را ادامه دهد، اما نجات دخترکان را در نجات شاه می دید. پس تصمیم گرفت عقده ای که همچون اژدها در دل و جان شاه ریشه کرده بود را درمان کند تا مانع کشته شدن دخترکان مظلوم شود. برای همین درخواست کرد تا وارد حجله شاه شود و زندگی خود را در مقابل این خطر قرار دهد.
بخش اول: ورود شهرزاد به حجله شاه
لباس توری عاجی رنگ ظریفی بر تن شهرزاد کردند و آنگونه که شایسته شاه بود آراستند، سپس روانه اتاق خواب شاه کردند. اتاقی بزرگ با نگاره هایی از زنان برهنه بر دیوارها