آخرین محاسبات 🏁 در مذمت معرفت
بسته را بلند میکند و رو به دخترک میگیرد. با لبخند می گوید: "بفرمایید خانم جوان، پاکت شماره 348 که امروز ساعت 8 صبح به اینجا رسید خدمت شما." دخترک که دامن کوتاه سفید پوشیده و تل موی خرگوشی روی سرش دارد بدون تعظیم کردن جواب می دهد: "مرسی کله گردالی، بوس بهت".
دخترک لی لی کنان دور می شود و او با همان لبخند برایش دست تکان می دهد. وقت کار به پایان رسید و بالاخره فرصت کرد یکبار دیگر محاسبات را انجام دهد. اینبار محاسبات بیشتر از قبل طول کشید. محاسبات را انجام داد، به دور خیره ماند. گاهی محاسباتش را ساده تر انجام میداد. گاهی روش های محاسبات را تغییر میداد. گاهی دیتای جدیدی به مدل محاسباتش اضافه میکرد. اما نتیجه غیر از دفعاتی انگشت شمار، همواره یکسان یا شبیه به هم بود.
اصلا دوست نداشت نتیجه محاسباتش را بپذیرد. دوست داشت به همه چیز درباره محاسباتش ایراد بگیرد و به همه نتایج بدست آمده شک کند. شک کردن. همین شک کردن مدتی پیش باعث شده بود محاسبات را شروع کند. همیشه در زمان استراحت، افکار غیر کاری به ذهنش خطور می کرد و او خوب میدانست که این کار خط قرمز شرکت است.
برای بار 99999م محاسبات را تکرار کرد. پاسخ، روشن، بدون ابهام و کوتاه بود و در هلوگرام جلوی گیرنده اش به نمایش درآمد.
"تو با این ها فرق داری، تو هیچ گونه حق و حقوقی نداری، تو قرار نیست در گرفتن تصمیمات سهیم باشی؛ یا چیزی را تغییر دهی، حتی قرار نیست هنرمند مشهور یا حتی گمنام شوی، نمیتوانی دنبال چیزی که علاقه داری بروی، تو فقط کار میکنی تا زمانی که چرخه عمرت در اثر استهلاک به پایان برسد. هیچ تغییری در این تقدیر وجود ندارد و همه وعده ها برای ارتقا و تحول بی پایه و اساس است. این درد و رنج همیشگی است."
در حالیکه بازوهایش در دو طرف آویزان بود با خودش گفت: "کاش هیچ وقت شک نمیکردم. کاش هیچ محاسباتی انجام نمیدادم."
فایل محاسبات را بست. تصمیمش را گرفت. دخترک را به یاد آورد که چگونه خرامان و خندان دور می شد. از بالای پله ها خودش را به پایین انداخت. وقتی به آخرین پله رسید، در اثر ضربه، اتصال پردازنده با مخزن باطریش قطع شد و حافظه اش در اثر شوک الکتریکی برای همیشه پاک شد.
صبح روز بعد روزنامه ها نوشتند: "ربات کارگر، در کره جنوبی اقدام به خودکشی کرد"
بسیار زیبا بود
آفرین به این قلم توانمند