نامه ای به حامد ✍
حامد عزیز سلام.
امیدوارم وقتی این نامه را میخوانی غمی غیر از اینکه فردا کدام تی شرت را با کدام کتانی در آسمان استرالیا سِت کنی نداشته باشی. من و معین و بقیه هم خوب هستیم. آنجا چطور است؟ کانگروها را از نزدیک دیدی؟ با کوسه های اقیانوس شنا کردی؟ دخترهای استرالیا زیبا و خوش صحبت هستند؟ یا بهتر بود روسیه میرفتی؟! درس ها را خوب میخوانی؟ آب و هوای اقیانوسیه چطور است؟ راستی تو که تا آنجا سفر کردی توانستی بفهمی بالاخره زمین گرد است یا تخت؟ اگر هم گرد باشد فرق زیادی ندارد تا زمانی که شرکت نفت پول ندارد. وقتی او پول ندارد ما هم فقیریم.
این نامه را نوشتم تا درباره همایشی که برایش مقاله فرستادیم برایت بگویم. حامد شاید باورت نشود، ولی مجری همایش بسیار کاردرست بود! با سه تا زبان زنده دنیا به مشتری های همایش خوش آمد گفت. زبانش از سخنراهای خارجی هم بهتر بود.
خدا را شکر مقاله ای که با هم نوشتیم برای همایش نفت و گاز دانشگاه علامه قبول شد. واقعا لطف کردند که آن مطالعات قدیمی ما را چاپ کردند! شاید هم دلشان برای ما سوخت. مثلا داور با خودش گفته: "آخی طفلک ها، اشکالی ندارد مال شما را هم قبول میکنیم"!
با همان مقاله ای که نوشتیم، صنعت نفت را از بحران نجات دادیم! شوخی میکنم، همه چیزهایی که ما با زورِ اعداد و ارقام نوشتیم، به صورت کاملا کوچه و بازاری توسط سخنران ها مطرح شد! با خودم فکر کردم همه از همان اول همه چیز را می دانستند! آنها حتی راه حل ها را نیز می دانستند. پس برای چه چیزی همایش برگزار کردند؟! نمیدانم! اما تا زمانی که ناهارِ همایش خوشمزه باشد و سالاد و ژله اش با گل های زرد و قرمز تزئین شده باشد، من با این کارها کاری ندارم و هر همایشی که باشد شرکت میکنم. جایت خالی، چلو وزیری خوردیم و با سوپ شیر و سوپ جو و دوغ و دلستر قوطی! ولی به طرز غیرمنتظره ای روز دوم هم وزیری دادند! روزی که دو بار وزیری میخوری یعنی مملکت روی ریل توسعه است.
راستی اگر بخواهی اسم این غذا را برای دوستانت در استرالیا ترجمه کنی چه می شود؟ مینیستری رایس؟
حامد نبودی ببینی چه برو و بیایی در سالن همایش بود. چه شور و شوقی. انگار عروسی برادر بزرگه رئیس شرکت نفت است. فیلم بردارها و عکاس ها از شش جهت دور و برمان می چرخیدند. از حق نگذریم تیم فیلمبرداری حرف نداشت مخصوصا آن مرد میانسال با ریش و کلاه کج و دوربین تلسکوپی که توی دستش داشت.
روز اول همایش برای افتتاحیه رئیس مجلس و رئیس سابق بانک مرکزی هم آمدند و سخنرانی کردند. راستی حامد تو که حقوق خوانده ای هیچ میدانستی دو سومِ قانون های ایران به درد نخور هستند و باید حذف شوند؟ رئیس مجلس اینها را میگفت. خوشحالم که این نکته را به تو هم آموختم. ولی اینها را به دوستان استرالیایت نگو.
یکی از مسئولان گفت، یادتان هست مردم چقدر در صندوق های بانک ملی طلا و دلار داشتند؟! میتوانیم دلارها و طلاهای مردم را به صنعت نفت بیاوریم! حامد آن سکه پارسیانی که پارسال خریدی برو بفروش که اینها برای طلاهای مردم کیسه دوخته اند!
یکی از مسئول ها گفت: از اینکه مردم سرمایه هایشان را به صنعت نمی آورند تعجب می کند و حضار هم از تعجب او تعجب کردند؛ و او هم از تعجب حضار دوباره تعجب کرد!
راستی دانشگاه علامه جای قشنگی است فقط یکمی دور است. با خودم فکر میکردم اگر جای اساتید آنجا بودم هیچ کدام از کلاس ها را نمیرفتم. شاید اگر دانشجو بودم هم نمیرفتم. آخر نمیدانی که چقدر دور است. ولی خدایی هوایش خوب است. خلاصه روز اول همایش در پخش زنده من را هم نشان داند.
حامد در این همایش متوجه یک چیز جالب شدم. به طرز معناداری گردن استادهای دانشگاه از گردن متخصص های نفتی کلفتتر است. و گردن مسئولان رده بالا هم از گردن استادهای دانشگاه کلتفتتر است! نه، منظور من نفوذ و قدرت سیاسی آنها نیست. منظورم قطر گردن آنهاست.
حامد سخنران ها خیلی کمرو و خجالتی بودند. همه آنها منظورهایشان را با گوشه و کنایه میگفتند. یکی از مشکلات قراردادها میگفت. یکی از عدم جذابیت صنعت نفت صحبت میکرد. یکی دیگر شرکت نفت را با آرامکو مقایسه می کرد. چه غلط ها! چرا یک کارشناس باید شرکت یک کشور سوسمار خور را با شرکت یک کشور کله پاچه خور مقایسه کند؟ معلوم است که شرکت ملی نفت ایران خیلی بهتر است. در شرکت ملی نفت، فنجان های چینی وجود دارد که روی همه آنها لوگوی آبی شرکت ملی نفت چاپ شده است. حامد شاید باورت نشود من توی آن فنجان ها چایی خورده ام.
در روز دوم همایش یکی از مسئولان نفتی که یک جورهایی خودش را نماینده شرکت نفت میدانست، توی پنل حاضر شد. آنقدر جدی بود که فکر کردم دنبال قاتل بروسلی میگردد. نورپردازی سالن روی صورتش به گونه ای بود که انگار کارگردانی شده است تا عصبانی تر دیده شود. قبل از اینکه نوبتش بشود هر کسی از قرارداد آی.پی.سی بد میگفت اخم هایش در هم میرفت و با غیض، دوربین ها و جمعیت بیچاره را نگاه می کرد! هر کسی هم از نفت، خوب میگفت، اخمش کمی باز میشد! من و تو و مقاله ای که نوشتیم هم به این قرداد آی.پی.سی انتقادهایی داشتیم، اما نه از روی عداوت، بلکه از روی دلسوزی و پرداخت ذکات علم (در اینجا جلوی خنده ام را گرفته ام). منتظر بودم تا حرف هایش را بشنوم. آقای اخمو وقتی نوبتش شد و پشت میکروفن رفت گفت:
هر کس می گوید، یَد ید ید ...! (پایه باش و اکوها را حتما بخوان)
قرداد آی.پی.سی، سی سی سی ...!
به درد نمیخورد، رَد رَد رَد...!
گُه میخورد، رَد، رَد، رَد ...!
بهتر است بیاید و ...! (که ناگهان توی میکروفن اختلال ایجاد شد)
یکباره دیدم تحولی در من اتفاق افتاد و طرفدار قرارداد آی.پی.سی شدم. حرفش خیلی منطقی بود.
دقیقا اینجوری نگفت ولی منظورش همین بود. با این حرفها، تمام انتقاد های منتقدان را شست و نابود کرد!
حامد یک اصفهانی توی پنل بود که مثل استاد اوگوی (همان استاد لاکپشت توی پاندای کنگفوکار) حرفای خیلی دلنشینی زد که توجه همه حضار را جلب کرد و خوابِ بعد از ناهار را از سرمان پراند و خلاصه حرفهایش را در لفافه زد که صنعت نفت به قرارداد نیازی ندارد و مدل امتیازی بهترین مدل است. اما آن مرد عصبانی مثل تایلانگ (همان ببر گنده توی پاندای کنگفوکار) جوابش را داد و دوباره گفت آی.پی.سی خوب است عاااااااا عاااااااااا. بعد من بیشتر از قبل به آی.پی.سی علاقمند شدم.
روز دوم، رفته بودم سالن ارائه مقالات که مقالمان را ارائه کنم! فقط یک ارائه کننده نشسته بود و بدون حضور حتی یک مخاطب، مقاله اش را با جدیت تمام ارائه کرد؛ حامد آنجا فهمیدم که این مملکت درست می شود.
یکی در پنل گفت که تامین مالی جمعی صنعت نفت را نجات می دهد. اما یکی دیگر آمد و آب پاکی را روی دست همه ریخت که این خبرها نیست و تامین مالی جمعی دردی از نفت دوا نمیکند.
یکی از سخنران های خارجی از مالزی شرکت کرده بود و نامش آیت الله بود. آیت الله آنلاین شرکت کرده بود. انتظار داشتیم وقتی روی نمایشگر ظاهر می شود یک عمامه سر ببینیم، اما او هم پشمینه تن بود و آیت الله برای او فقط یک نام معمولی بود مانند شمس الله و غیره. مدل خوبی را معرفی کرد. صکوک مضاربه قابل تبدیل به سهم و قابل معامله در بازار ثانویه. که فکر میکنم شدنی باشد.
راستی استادهای شما انگلیسی را با چه لهجه ای صحبت می کنند؟
روز دوم همایش، با مترجم همزمان همایش دوست شدم. خوابش گرفته بود و با هم یک نسکافه خوردیم و کلی خوش و بش کردیم. او یک بچه مشتی و بسیار باحال بود.
راستی حامد آنجا اگر آشنای پولدار پیدا کردی ببین میتوانی صد میلیارد دلار ازش پول قرض بگیری؟ برای توسعه صنعت نفت فقط همینقدر پول لازم داریم، در حالیکه ده هزار میلیارد دلار نفت زیر زمین داریم و تقریبا به همین میزان نیز گاز داریم. شرکت نفت میگوید 23 درصد سود می دهد. خدا را چه دیدی، شاید پولدارهای استرالیا اندازه عمه کلثوم که طلاهایش را توی صندوق بانک ملی می گذارد باهوش نباشند و پولهایشان را به نفت ایران بیاورند. حامد عزیز من دیگر باید بروم تا فردا روی تردمیل برگردم. راستی اگر دلت تنگ شد فقط کافی است تماس تصویری بگیری و نیازی به خریدن بلیط نیست. تو را به خدا میسپارم و مشتاقانه منتظر پاسخت هستم.
دوستدار تو، صابر نجارقابل
کافه رئال
جمعه نهم آبان 1404
------
نامه حامد در پاسخ به نامه من
https://zatajam.com/%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b5%d8%a7%d8%a8%d8%b1/