اقتصاد کوچه 🍞 چیزهایی که بالاجبار به ما مربوط می شوند.
در کنار «تحلیل تاکسی» میخواهم باب دیگری از اقتصاد را برایتان باز کنم به اسم «اقتصاد کوچه». بی راه نیست اگر بگویم اقتصاد بیشتر از آنکه به بررسی روابط بین سرمایه گذاری، تولید ناخالص داخلی، صادرات، نرخ بهره، بانک مرکزی و این جور چیزها بپردازد، درباره قیمت مرغ، کرایه تاکسی، نان باگت، پوشک و نوشابه است. اقتصادخوانده ها حتما خاطرشان هست اولین مثال های درس اقتصاد درباره سیب و گلابی و کره و نان است و از بررسی کردن دو کشور فرضی که فقط دو کالا تولید و تجارت می کنند چقدر لذت میبردیم. گذشته از آن اقتصاد چیزی غیر از «تلاش برای درکـ» و «مدل سازیِ» رفتار «منطقی» افراد در یک جامعه با روابط پیچیده انسانی است. در این جامعه تصمیمات فردی و گروهی تحت تاثیر عوامل بسیار زیادی قرار می گیرد اما در مدل سازی ها تنها اثرگذارترین عوامل بررسی می شوند.
با این مقدمه به اقتصاد کوچه برمی گردیم تا ببینیم در کوچه ما چه می گذرد و چه چیزهای بی ربطی که به ما هیچ ربطی ندارند، ناجوانمردانه به ما مربوط می شوند (اگر شما هم با خواندن این جمله یاد جواد خیابانی افتادید، سلام!).
دو جوان در کوچه ما سوپرمارکتی جمع و جوری باز کرده اند. آنقدر کوچک که به سختی می توانید با حضور یک مشتری دیگر شما هم وارد آن شوید! در عین حال آنقدر بزرگ که زندگی دو خانواده را می چرخاند.
اگرچه آنها مانند هایپرمارکت های بزرگ، محصولات متنوعی ارائه نمی کنند، با این حال سفارش های تلفنی را هم قبول می کنند. مشتری زنگ می زند، چیزهایی که لازم دارد را می گوید، یکی از آنها تند و سریع کیسه های پلاستیکی را پر می کند و سوار بر موتور به دست مشتری می رساند. حتی آنها هر روز صبح دم در مغازه را آب پاشی می کنند و سپس جارویی هم می کشند. اما با این حال هنوز هم خرید کردن از مغازه آنها آن چنان که متناسب با انسان های راحت طلب امروزی است، دلپذیر و راحت نیست. گذشته از آن، در مغازه آنها از تخفیفی هم خبری نیست. اما دو کوچه آن طرفتر، فروشگاه های بزرگتر با قفسه های متنوع از کالاها و خوراکی ها و فضای دلنشین و خنک و البته تخفیفی که به مشتری می دهند وجود دارد، که به مراتب برای هر رهگذری که حتی قصد خرید نداشته باشد، خوشایند تر جلوه می کنند؛ حال آنکه بعضی از آنها وعده قرعه کشی و جوایز نفیس را هم می دهند. پس دیگر بهانه ای نمی ماند، هر آدم عاقلی می داند باید از کدام یکی خرید کند.
اما صبر کنید، نه لازم نیست خیلی صبر کنید، الان بقیه اقتصاد کوچه را به شما مشتاقان کوچه خواهم گفت.
آقای مهندس فلانی هم در کوچه ما زندگی می کند. او انسان با ذکاوت و دقیقی است، مخصوصا در زمینه حساب و کتاب. او همواره به فکر بیشینه کردن منافع اقتصادی خود، صرفه جویی و اینجور کارهاست. حتی بدون نیاز به حساب و کتاب، آقای فلانی میداند که باید از فروشگاه بزرگ خرید کند تا با تخفیف ناشی از آن، خرید مقرون به صرفه ای داشته باشد. آقای فلانی اعتقاد دارد «اگر همه افراد به دنبال منافع خود بروند، جامعه هم به منفعت می رسد».
اخیرا آن دو جوان، دل و دماغی برایشان باقی نمانده است، فروششان افت کرده است و از پس هزینه های زندگی برنمی آیند. به نظر می رسد این دو جوان تنبلی کرده اند و نمی دانند که مسئولیتی در قبال جامعه خود نیز دارند و باید با بیشینه کردن منافع خود، منافع جامعه را نیز افزایش دهند!
یک روز آقای فلانی با کیف چرمی قهوه ایش از آن طرف کوچه سر و کله اش پیدایش شد، در حالیکه سهل انگارانه مشغول حرف زدن با موبایلش بود، به ویترین مغازه ها نیز از روی بی میلی نگاهی می انداخت تا تلفنش تمام شود. دو جوان که سوار بر یک موتور سیکلت نشسته بودند گویی که ساعت ها این وضعیت را تحت نظر و تحلیل کرده باشند آخرین نگاه را به آقای فلانی کردند، قلبشان به تپش افتاده بود، نفس عمیقی کشیدند و با بردن نام خدا دست به کار شدند. با سرعت و مهارتی باور نکردنی از کنار آقای فلانی رد شدند و بدون آنکه آقای فلانی چیزی حس کند موبایل را از دستش قاپیدند تا از شر آن مکالمه طولانی خلاص شود.
همینطوری هست که گفتی استاد.
خیلی قشنگ اتفاقاتی که درجامعه میفته رو نشونه رفتی.
ممنون صابر