معمّای نخبه های مینی بوسی
زد روی ترمز، دستش را به جلو دراز کرد و با دست دیگرش بوق ممتد گوش خراشی زد و داد زد: "گاوی مگه گوساله؟". با چشم هایی که خیلی برق نداشت جاده را نگاه کرد، جوری که انگار هیچ اتفاقی هم نیوفتاده به گاز دادن ادامه داد. راننده لاغر اندام یک پیراهن کهنه چارخانه که رنگش به سبز می زد را به تن داشت و آستینش را بار دیگر تا بالای آرنج با حالت پیروزمندانه ای تا زد و پوست سبزه و سوخته اش با آن موهای فرفری نمایان شد. دستش را که دور آن یک لونگ قرمز و کهنه تا نصفه پیچانده بود و نصف بقیه از گوشه دستش آویزان بود، سمت دنده برد و با یک حرکت داش مشتی دنده را عوض کرد. سپس سینه پدال گاز را جوری فشار داد که صدای نعره گاو از موتور مینی بوس قدیمی زبان بسته بلند شد و اندازه لوکوموتیو های قرن نوزده، دود سیاهی در فضای آن جاده زیبا در مسیر روستای ازمیغان به آسمان رفت و ناپدید شد. پس از هر بار که دنده را جا میزد و صدای گاز را تا عرش بالا میبرد، دستی به سیبیلش می کشید و دستش را به پهلو می گرفت پر گاز و پر خطر در آن جاده ناهموار جولان می داد و به صدای ساز دو تار کورمانجی که از ضبط پخش میشد و با صدای هوووووی جاده و غااااااای موتور، همچون تار و پود قالی در هم تنیده میشد گوش می داد؛ چنان بیخیال می رفت گویی هندوانه بار کرده و به بازار می برد تا بفروشد!
اما مسافر های این مینی بوس افراد خاصی هستند. یکی پزشک است و یکی مهندس، یکی نویسندگی درس می دهد و یکی اقتصاد خوانده و آن دیگری هم به تازگی از خارج برگشته و آن یکی راه حل تمامی مشکلات عالم را در مدیریت صحیح منابع انسانی می داند و یکی دیگرشان از عینک و ریش و عمق نگاهش معلوم است علوم سیاسی می داند و یک خانم شیک پوش هم که متخصص جامعه شناسی است عینک آفتابی بزرگی به چشم زده و آنکه ته مینی بوس نشسته و لباس فاخر دارد شرکت نفتی است و در تصور مردم باید خیلی پولدار باشد. همگی روی صندلی هایی که روکش های رنگ و رو رفته دارند نشسته اند و از لای پرده ها و از پشت شیشه های لک دار جوری به بیرون نگاه می کنند که گویی با هم قهر هستند و در حالیکه سعی می کنند از مسیر لذت ببرند از صدای ناهنجار و بوی نامطبوع مینی بوس و صد البته رانندگی بسیار مخاطره آمیز راننده، ابروها را در هم گره زده اند.
تا اینکه بالاخره یکی از مسافران عینکش را با انگشت اشاره به بالای بینی هُل داد و جوری که روی حرفش با همه باشد نگاهش را از همه گذراند و صدایش را صاف کرد و با حالتی اعتراض گونه آمیخته با اندوه و نگرانی و نا اطمینانی که نکند مقبول سایرین نیوفتد گفت: "آقا میگم خیلی داره بد میره، خطرناکه!".
دکتر که فوبیای سرعت و جاده دارد سریعاً آب دهانش را قورت داد و به صندلی تکیه محکمی کرد و جواب داد:"بهتره بهش اعتراض کنیم اینجوری رانندگی کردن برای سلامتیمون ضرر داره". ناگهان خانم جامعه شناس باصدای زنگی و جیغگونه اضافه کرد: "هممونو به کشتن میده با این طرز روندن" با ورود خانم جامعه شناس به بحث، صداها و حرف ها بالا گرفت و هر کسی از ظن خود نکته و ایرادی از رانندگی راننده ی از بحث بی خبر، به مجلس اضافه کرد و همهمه ای شد و سرعت و مینی بوس و صدا و بوی فضا موضوع اصلی ایراد ها و مباحث شد. اما راننده که مست جاده و صدای ساز و موسیقی بود و در آینه ی جاده که به سرعت زیر چرخهایش می رفت، داشت احتمالا به این فکر می کرد که با پولی که از این سفر و چند سفر بعدی گیرم می آید می توانم برای خانه بخاری بخرم و زمستان را به سلامت سر کنم؛ یا شاید فکر می کرد بتواند لاستیک های مینی بوس را عوض کند و شاید هم می خواست برای دخترش مانتو مدرسه و قلم و دفتر بخرد ای وای که خواسته ها زیاد بود و پول ها کم ... و دوباره صدای گاز موتور همچون نعره گاو قربانی به گوش می رسید و دود اگزوز به چشم آسمان فرو می رفت.
منکه در میانه راه پیاده شده بودم و از شر آن سر و صدا ها و دود و بوی نامطبوع خلاص شده بودم یک ناگاه خودم را غرق در فکر حرف ها و فضای مینی بوس و آن همهمه هایی دیدم که به سختی به گوش نفر کناری می رسید. در فکر خودم در فضای آن اتوبوس و حرف های دکتر و مهندس و مدیر و وکیل را ادامه می دادم و چیزی برایم عجیب بود که انگار عجیب نبود ولی همچنان برایم سوال برانگیز و غریب بود مانند آن لحظه ای که مشغول تخمه خوردن هستی و یکی از تخمه های پوست کنده می افتد لای پوست تخمه ها و دوست داری ساعت ها دنبالش بگردی و تا پیدایش نکردی دست از تلاش و کوشش برنداری.
سوال ذهنم این بود: "چرا آن همه دکتر و مهندس و جامعه شناس و مدیر فقط درباره رانندگی راننده حرف می زدند؟" آنها نخبه بودند می توانستند درباره هر موضوع علمی روز دنیا حرف بزنند، از انرژی های نو و سرمایه گذاری در صنایع هایتک و آخرین دستاورد های دنیای تکنولوژی با هم بحث کنند یا از سفر به مریخ و ماهواره های ایلان ماسک دانش خود را به رخ بکشند یا حتی می توانستند درباره زیبایی های روستای ازمیغان از تخت عروسش گرفته تا نخلستان هایش و از شالیزارهای برنج و چشمه ماهی که اگر پاهایت را درون حوضش بگذاری پوست مرده پا را می خورند و ماساژ می دهد و از دره کال جِنی که صدای باد جوری در لابه لای صخره هایش میپیچد که افسانه های محلی میگویند پر از جن است و از باغ های میوه و گلزارهای چشم نوازش! اما چرا از اینها حرفی نمی زدند؟! و این "چرای" بزرگ همچون پتک سنگینی در دستان آهنگری قوی، محکم در سرم بر سندان مغزم سقوط می کرد و دوباره برمی خواست و ناجوانمردانه عزم زدن می گرفت.
حال آن مینی بوس و مسیر و مسافرانش خوب نبود، معلوم بود در همچین مَرکَب و سفری هیچ کس خوشحال نیست و مشکلات آنقدر بزرگ و ترسناکند و بیم جان آنچنان نزدیک است که یَقرَبُ مِن حَبلِ الوَرید و دیگر دلخوشی باقی نمیماند که بتوان از آن حرف زد.
حال جامعه امروز ما حال همان مینی بوس و مسافران نخبه اش است. مهندس ها و فارغ التحصیلان ناامیدی که در انتظار صدای نوتیفیکیشن برنامه اسنپ آن زمان که با صدای بلند و نکره داد می زند "اسنپپپپ!". دکترهایی که از دکتر بودن فقط نامی برایشان ماند اما نانی از آن درنیامد و به ناچار برای دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد تهران جنوب، پروپزال و مقاله و پایان نامه نوشتند پانصد هزار تومان. جامعه شناسانی که از پس مطالعه همه آن دروس جامعه شناسی تنها چیزی که فهمیدند آن بود که این جامعه دیگر جامعه نمی شود و جامعه ای که جامعه نباشد مهاجرتش واجبتر. پدری که هر چه دوید نرسید و امسال هم نتوانست مانتوی سورمه ای رنگی که دو طرفش سرخابی کار شده و آستینش پاکتی دوخته شده باشد مهیا کند چه برسد به آن کفش هایی که پاییز و زمستان و بهار تاب مدرسه را بیاورد. شاید برای همین است در جامعه ما همچون آن مینی بوس، که فقط از سرعت غیر مجاز و خطر و صدا و بوی فضا صحبت می شد، از قیمت دلار و نرخ یورو و تورم و گرانی مرغ و بیکاری حرف میزنیم و نگرانی ما قیمت نان و دلخوشیمان مبلغ یارانه است. از اینکه چگونه با کارت ملی 5000 یورو ثبت نامی مصوب بانک مرکزی را دریافت کنیم و در بازار آزاد بفروشیم از تحلیلگر اقتصاد شرکت مشورت می گیریم که به قول اقتصادیون کاری بس عقلایی است. نخبه های این جامعه هیچگاه از مسیر زیبای توسعه و باغ و گلزار های رشد و شکوفایی و میوه های سرمایه گذاری حرف نمی زند.
نوشته صابر نجارقابل با تشکر از آقای علی کلاه دوز برای مطرح کردن ایده نخبه های مینی بوسی.