پنجره بی رحم 🏠
صابر نجارقابل | سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۱۷ ب.ظ |
۱ نظر
این داستان را گوش کنید 🔊
دانلود فایل صوتی با کیفیت
دوستان این داستان کوتاه صرفاً یک تمرین از کلاس داستان نویسی بوده، طرح و فضای داستان به ما دیکته شده بود، لطفا اینقدر نگران نشید! 😄
آنقدر با سنگریزه به پنجره اتاقت میزنم تا دل سنگت به رحم بیاید. زیر باران می مانم، آنقدر می مانم تا از پنجره نگاهم کنی. می دانم آنقدر بی رحم نیستی که شکستن غرورم را تماشا کنی، که گریه هایم را ببینی، اما قسمت میدهم پشت پنجره بیا بگذار سایه ات را لااقل ببینم. من دیگر نمی توانم این سرگشتگی را با خودم این طرف و آن طرف ببرم.