وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

مهم نیست که قشنگ نیستیم، قشنگ اینه که مهم نیستیم. (جک نیست دوباره بخون)

سلام خوش آمدید

دختر لباس‌های شیک و تمیزی می‌پوشد و سرِ راه به کادو فروشی می‌رود.

پسر خانه را مرتب می‌کند و پیراهن کهنه‌ای که نو ترین لباسش است را می‌پوشد و با قیچی چند تا از موهایش را مرتب می‌کند. سپس سِروم شستشوی سینوزیتش را از بینی وارد می‌کند.

دختر به خانه‌ پسر می‌رسد. زنگِ در شکسته است. دختر با کلیدهای توی دستش، قسمتِ سالمِ درِ زنگ زده را می‌زند. 

کفش‌های تمیزش را دم در از پا بیرون می آورد و وارد می‌شود.

  • صابر نجارقابل

همیشه قرار نیست آفتابی باشه.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۰
  • صابر نجارقابل

دیوارِ بیچاره هم خودش هم واژه‌ش جوریه که حس و حال منفی میده. ما اغلب جوری دربارش حرف زدیم که انگار یه موجود بد باشه! توی شعرا و قصه ها اون کسیه که فاصله میندازه بین دو چیز یا دو نفر. مثل مرز. تازه مرز با اینکه آدما رو از هم دور و گاهی دشمن کرده همیشه یه قداستی بهش میدیم. ولی به دیوار نه! تازه وقتی میخوایم بگیم پشتت هستیم میگیم مثل کوه،‌ در حالیکه ما پشتمونو به دیوار تکیه میدیم نه کوه! دقت کرده باشی حتی خیابون "وال استریت" دیگه برای کسی معنی دیوار نمیده! تا میشنویش، یاد پول و بورس و فیلم گرگ وال استریت میوفتی! الان دیگه حتی سایت دیوار هم پر شده از کفش زنونه و کلاه بردارهایی که بیعانه میخوان و بعد گوشیو خاموش میکنن!

از معدود جاهایی که به دیوار حس و حال مثبت دادیم، "دیوار مهربانی" بود. اونم بعد از یه مدتی جمع شد. 

ولی حاضرم باهاتون شرط ببندم دیوار چنان قدرت و جرات و آزادی به شما میده که کمتر چیزی میتونه بده.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۰
  • صابر نجارقابل

کاش میشد همه چی رو همونجوری که بقیه تجربه میکنن تجربه کنیم

مثلا اونجوری که اون آهنگ تو گوششون پخش میشه و حس و حالی که بهشون دست میده اگه اون آهنگ اونا رو یاد چیزای سخت میندازه یا یا همون اوکتاو که یهو ضربه میزنه وسط آهنگ بعد میره تو یه خاطره و یهو غمگین یا شاد یا دلگیر یا دلتنگ یا دلشکسته یا ذوق زده میشه رو تجربه میکردیم. 

اینجا صداها خوب شنیده نمیشه

ولی از قیافه ها معلومه یکی

  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۲۶
  • صابر نجارقابل

هر روز که آینه رو نگاه میکنم انگار همون آدم خیلی سال پیشم.  چون آینه ها نمیذارن متوجه ذره ذره زیاد شدنِ چین و چروک هاتون بشین! حتی متوجه آویزون شدن پوستِ زیر چشم و ماهیچه های اطراف لبتون هم نمیشید. موها یکباره سفید نشدن، دونه دونه، شاید چندتاشون وقتی خواب بودی دراومدن. حتی ممکنه همون لحظه جلوی آینه یکی از اون تیره ترین‌هاش رنگش رفته باشه. اما آینه اونقد پدرسوخته‌ست که نذاره متوجه بشی قیافت داره عوض میشه! شاید نمیخواد از دستش ناراحت بشی وگرنه منظور خاصی نداره. این وظیفه میخکوب کننده رو می‌سپاره یکی دیگه انجام بده! 

الان تصادفا توی یه گروه مجازی عکس دختری که سالها پیش باهاش دوست بودم رو دیدم

  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۱۶
  • صابر نجارقابل

بخش دوم

سپس مرجان نشست، عروسک را روی پاهایش گذاشت و به نرمی موها و صورت عروسک را نوازش کرد. چند لحظه بعد از چشم‌ها و صورت عروسک، پرتوهای فیروزه‌ایِ چشم نوازی، ظاهر شد و حرکت گرد و غبارِ معلقِ داخلِ چادر را آشکار کرد. همانطور که مرجان کلمات قصه را روی زبانش جاری می‌ساخت، مناظرِ خیال انگیز و باورنکردنی قصه، در مقابل چشمان سلطان، در میانه چادر با پرتوهای فیروزه‌ای نمایان می‌شد.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۲۸
  • صابر نجارقابل

یه خاطره از یکی از دوستای نکته سنج! 

ماه رمضون دزد اومده بود روستامون
موقع سحری بود
توروستا سرو صدا شده بود
اومدن دنبال بابام
بعد که همه چی ختم به خیر شد
مادربزرگم اومد خونمون
که از بابام بپرسه جریان چی بوده
یکم رفت تو فکر
بعد با تعجب گفت: "این دزده کی وقت کرد سحری بخوره، کی نماز بخونه؟!"

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۰۰
  • صابر نجارقابل

سر ظهر بود، پیرزن با جاروی توی دستش، کتک ملایم مادرانه‌ای به همشون زد غیر از یکیشون! بعد اونا رو مثل جوجه اردک از لای خاک و خُلِ کوچه جمع کرد و به خونه برگردوند. نمیدونم این بچه ها چه آتیشی سوزونده بودن ولی فکر کنم اونکه کتک نخورد بچه خاصی بود!

یادمه منم وقتی بچه بودم یبار شیطنت کرده بودیم و مادرم هر دو برادر و خواهرمو به باد کتک گرفت؛

راستش منم نقش سازنده‌ای توی خرابکاری داشتم.

توی دلم قرچ قروچ می‌کرد و بدجور آشوب بود که بعد از اینها میاد سراغ من و حسابی آخ و اوخم رامیوفته

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۴:۳۵
  • صابر نجارقابل

ما بی سرپرستا دلمون با لبخند یک غریبه گرم میشه و با اخمش یخ میزنیم.

اگه یه زن مهربون از دور بهمون لبخند بزنه بگه چه بچه نازی! توی خیال های شکستمون تا ساعت‌ها بعد فکر میکنیم مارو با خودش میبره تا بچش بشیم. بعد دیگه قرار نیست نگران ترس کتک خوردن و بادِ پشت وانت و گشنگی شبانه باشیم. دیگه از سرما نمیلرزیم و میتونیم بعد از ظهرها توی گرمای خونه بخوابیم. بعد بیدار بشیم کارتون ببینیم و سیب ِ های پوست گرفته شده ای که به شکل هلو قاچ شده بخوریم. شایدم امروز چایی با بیسکوییت بخورم تو چی میخوری؟ شاید انتخاب تو بستنی با ویفر باشه.

سرد بود و فال های توی دستم قبل از اینکه فروش برن از بارون خیس شدن. یه لحظه برگشت نگام کرد، گفت: "پسر من میشی؟"

  • صابر نجارقابل

قبل از هر چیز بگیم منظورمون از "تازه به دوران رسیده" یا "نو کیسه ها" چه افرادی هستن که هم سوتفاهم نشه و هم هممون به یه چیز فکر کنیم. 

اون دسته از افرادی که به هر دلیلی "درآمد" و "ثروتشون" زیاد شده و این امکان رو پیدا کردن که وارد سطح جدیدی از رفاه و زندگی بشن.

جمله بالا هنوز خیلی کلّیه و خیلی از لغات نیاز به شرح دارن. مثل "دسته"، "دلیل"، "درآمد"، "ثروت"، "سطح جدید"، "رفاه" و حتی لغاتی که در ادامه احتمالا بکار میبرم نیاز به شرح بیشتر دارن. که در ادامه سعی خفیفی برای تشریح اونها می‌کنم. اما برای شروع همون تعریف سطحی اولیه‌ کافیه. 

 

🔰🔰🔰پرده اول: "ظواهر تازه به دوران رسیده‌ها"

یکم خاله زنکی شروع کنیم و از سر و شکل و رفتارِ تازه به دوران رسیده‌ها غیبت کنیم، همون جوری که توی تاکسی‌ها و قهوه خونه‌ها غیبت میکنن.

  • صابر نجارقابل
وبلاگ شخصی صابر نجارقابل

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات